جدول جو
جدول جو

معنی آش مال - جستجوی لغت در جدول جو

آش مال
ظاهرساز چاپلوس متملق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتمال
تصویر اشتمال
دربر داشتن، احاطه کردن، فراگرفتن و دربر داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتمال
تصویر مشتمال
مالش دادن بدن با کف دست، ماساژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشمال
تصویر آشمال
کسی که به مالیدن آش ( آهار) بر جامه می پردازد، کنایه از چاپلوس، متملق، خوشامدگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم مال
تصویر هم مال
شریک در مال و ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشت مال
تصویر خشت مال
خشت کار، کسی که گل به قالب می زند و خشت درست می کند، کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است، خشت زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشمالی
تصویر آشمالی
تملق، چاپلوسی، چرب زبانی، خوشامدگویی
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
نام یکی از آبراهه های کشگان رود که در نزدیکی قلعۀ قاسم بدان می پیوندد
لغت نامه دهخدا
ماه آب سریانی، مرادف آغوسطس رومی، و رجوع به آب (مدخل دوم) شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
خشت ساز. خشت زن. خشت درست کن. (از ناظم الاطباء). قالب دار. (یادداشت مؤلف) :
چو قالب بیک مشت گل خشت مال
دهان مرا بسته از قیل و قال.
وحید (از آنندراج).
به آبش چو کف تر کند خشتمال
شود خشت و قالب چو بدر و هلال.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُبْ بِ)
رجوع به حب شود
لغت نامه دهخدا
در حال آشامیدن
لغت نامه دهخدا
تملق، تبصبص، چاپلوسی، دم لابه، خوش آمدگوئی:
می کند دم لابه ها تا استخوانی میخورد
عمر او در آشمالی ّ و خوش آمد میرود،
شفائی،
، قلتبانی، کشخانی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
در خود پیچیدن جامه را. (منتهی الارب). جامه را در خود پیچیدن و آن را به دور تمام بدن بستن چنانکه دست از آن خارج نشود و آن اشتمال صماء است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دلاکی و مالشی که کشتی گیران بر بازوی خودها، با هم مشتها زنند تا سخت گردد. (غیاث). مالش با دست. (ناظم الاطباء). مالیدن اعضاء برای برداشتن ماندگی آن و بیشتر در حمام کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نام فنی در کشتی که حریفان بازو به بازوی هم مالند و مشت زنند. (آنندراج).
- مشتمال دادن، مشتمال کردن. با دست مالیدن. (ناظم الاطباء).
- ، در تداول، تنبیه کردن و گوشمال دادن:
آن قدر سعی که در مالش دلها دارد
مشتمالش اگر ایام دهد جا دارد.
میرنجات (از آنندراج).
- ، کسی که ایام از او برمیگردد گویند: زمانه اش مشتمال داده است. (آنندراج).
- مشتمال کردن، با دست مالیدن. (ناظم الاطباء).
- ، کنایه از با مکر و حیله کسی را خوش نمودن و از خشم فرودآوردن. (آنندراج). و رجوع به مشتمالی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشتمال
تصویر خشتمال
آنکه شغلش درست کردن خشت است خشت زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنرمال
تصویر آنرمال
فرانسوی پاد سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشامان
تصویر آشامان
درحال آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آش خال
تصویر آش خال
سقط، افکندنی، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گچ مال
تصویر گچ مال
آنکه دیوار و سقف اطاق را گچ اندود کند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گه بچیزی مالد کسی که شیئی را به پلیدی آلوده کند، مالیده به گه آلوده به پلیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتمال
تصویر مشتمال
مالش با دست
فرهنگ لغت هوشیار
مالش با دست کسی یا چیزی را، مالش اندام کسی بمشت (در حمام و زورخانه)، تنیبه گوشمال، (کشتی) فنی در کشتی که عبارتست از اینکه حریفان بازو ببازوی هم مالند و مشت زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشمال
تصویر آشمال
چاپلوس متملق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشمالی
تصویر آشمالی
تملق، چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتمال
تصویر اشتمال
احاطه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشمال
تصویر آشمال
چاپلوس، متملق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنرمال
تصویر آنرمال
((نُ))
نابهنجار، غیرعادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشتمال
تصویر خشتمال
((خِ))
آن که شغلش درست کردن خشت است، خشت زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشمالی
تصویر آشمالی
تملق، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتمال
تصویر اشتمال
((اِ تِ))
فراگرفتن، دربرداشتن، فراگرفتگی، احاطه، مفرد اشتمالات
فرهنگ فارسی معین
لاف زن، دروغگو، جای بوسه
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش را به چیزی مالیدن، آتش را به چیزی نزدیک کردن، محل بر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع دهستان بیشه سر قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
ظاهرسازی چاپلوسی
فرهنگ گویش مازندرانی